عصمت به خبرنگار اهواز ماجراى خود را چنين شرح ميدهد: من داشتم با بچهها بازى ميكردم حسين شوهر خواهرم رسيد و گفت بيا براى تو بستنى بخرم، من خوشحال شدم و بدون اجازه پدر و مادرم با او سوار تاكسى شده به يك بنگاه مسافربرى رسيديم فوراً سوار اتوبوس شده حركت كرديم در اثناى راه گفتم كجا ميرويم؟ و بستنى چه شد؟
اما دست بدهانم گذاشت و گفت اگر داد و فرياد كنى ترا ميكشم من گريه كردم با نيشگون ساكتم كرد و چند بار خواستم بگويم كه گرسنه هستم اجازه لب گشودن نداد صبح روز بعد به بروجرد رسيديم تا غروب خبرى نبود.
ولى بعد از تاريكى، حسين دست و پاى خواهرم فاطمه را كه همسر وى بود بست و بعد لباسهاى مرا درآورده و سيگارى آتش زد مرا روى زانويش نشانيد و گل آتش را روى بدنم گذاشت من جيغ كشيدم و توى اتاق دويدم باز مرا گرفت و آتش برتنم گذاشت تكرار عمل بقدرى شد كه من بىحال افتادم او مرا با آب يخ بهوش آورد و مجدداً شروع كرد من هرچه گريه و ناله ميكردم او بلندبلند خنده ميكرد و لذت ميبرد و سه روز من و خواهرم را در خانه حبس كرد و هر شب كارش سوزاندن بدن من بود.
شب آخر قيچى را روى چراغ خوراكپزى سرخ كرد و چند جاى بدنم را سوزاند وقتى فهميد كه درمن رمقى نمانده كمربند خود را دور كمرم پيچيد و مرا توى حوض آب انداخت و چندين بار بوسيله طناب مرا بالا كشيد و دوباره توى آب انداخت با فريادهاى جگر خراش من همسايهها ريختند و مرا از دست حسين نجات دادند و لكن مرا بدست آنها نسپرد باز در اتاقى حبس كرد، اگر برادم جعفر نميرسيد من مرده بودم.
اين جنايت فجيع چنان سروصدائى در اهواز و بروجرد براه اندخته بود كه تمام مردم از آن باخبر شدند و همگى در انتظار دستگيرى و مجازات اين مرد سنگدل بودند تا آنكه بوسيله مأمورين شهربانى بروجرد دستگير شده بلافاصله بدادگاه اهواز تحويل داده شد.
حتماً شما و هرشنونده از چنين صحنه ناراحت شده و روحاً ضجر ميبريد و بآسانى قبول نخواهيد كرد كه چنين صحنهاى در عالم انسانيت بوجود آيد و حق هم با شما است تصور چنين صحنه بصاحبان عقل سليم و فهم متوسط مشكل است.
ولكن هر غريزهاى از غرائز خبيثه اگر از اول مهار نشود و بطور آزادى رشد كند نتائج بسيار نامطلوبى مانند اين ماجرا و بدتر از اين ببار خواهد آورد خواه صفت قساوت باشد يا كبر يا غرور، بى عفتى، زبونى، بخل، حسد، حقد، كينه توزى، تجاوز، دروغ، افتراء، و صدها رذائل ديگر.